خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) : کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر. فرخی. زین خم گرفته پشت من و ابروان تو. منصور منطقی (از رادویانی). بوده برجیس چون دبیر او را چون کمان خم گرفته تیر او را. سنائی
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) : کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر. فرخی. زین خم گرفته پشت من و ابروان تو. منصور منطقی (از رادویانی). بوده برجیس چون دبیر او را چون کمان خم گرفته تیر او را. سنائی
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تَف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
بقی آمده. بحالت قی افتاده، پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176)
بقی آمده. بحالت قی افتاده، پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176)
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی
بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ. سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش: ته گرفتن دیگ، سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ. سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش: ته گرفتن دیگ، سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
در تداول عامه جای گرفتن خوردنی جامدچون خمیر نان و لپه و نخود و لوبیا و باقلی و ماش وعدس در یکی از دو سوراخ بالای کام و این بیشتر کودکان شیرخواره را افتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در تداول عامه جای گرفتن خوردنی جامدچون خمیر نان و لپه و نخود و لوبیا و باقلی و ماش وعدس در یکی از دو سوراخ بالای کام و این بیشتر کودکان شیرخواره را افتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تب کردن. گرفتار تب شدن: شنیدمت که نظر میکنی بحال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت. سعدی. چو گیرد گاه مرگ اعداش را تب بهم پیوندد آنهم نامرتب. کلیم (از آنندراج). رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
تب کردن. گرفتار تب شدن: شنیدمت که نظر میکنی بحال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت. سعدی. چو گیرد گاه مرگ اعداش را تب بهم پیوندد آنهم نامرتب. کلیم (از آنندراج). رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود